معنی باغی در شیراز
حل جدول
ارم، ایلخانی، مینو، نظام الدوله، جنت، حافظیه، دلگشا، جهان نما
لغت نامه دهخدا
باغی. (اِخ) اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد. (از معجم البلدان).
باغی. (ص نسبی) (اِخ) منسوب به باغ از دهات مرو. (از الانساب سمعانی).
باغی. (ع ص) راغب. (تاج العروس). از مصدر بُغی ̍ و بُغیَه. (اقرب الموارد). طالب. (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، بُغاه و بُغیان: و خرجوا بغیانا لضوالهم، ای طلابالها. (از اقرب الموارد). جوینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خواهنده. || (از مصدر بَغی) نافرمان. (ناظم الاطباء). عاصی بر خداوند و مردم. (از اقرب الموارد). ج، بُغاه و بُغیان، ازاطاعت بیرون شونده. (آنندراج). سرباز زده. (ملخص اللغات حسن خطیب). بی فرمان. (غیاث اللغات):
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و باغی عبرتی منکر گرفت.
مسعود سعد.
تا که نور چرخ گردد سایه سوز
شب ز سایه ٔ تست ای باغی روز.
مولوی (مثنوی).
- اسب باغی در راه رفتن، اسب تندرو بانشاط. و خلیل بر خلاف صاحب لسان العرب گفته است: فرس باغ گفته نمیشود.
|| در تداول فقه، آنکه بر امام بدر آید. (ابوالفتوح رازی). آنکه بر امام علیه السلام خروج میکند. قتل باغی در صورت امر امام لازم است. (یادداشت مؤلف). || ظالم. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ستمکار. ستمگر. فزونی طلب. فزونی خواه:
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی.
نظامی (هفت پیکر).
و رجوع به باغ و باغیه و بغی شود. || (نف) زناکار. (منتهی الارب): و اذا احضر الرجل منهم [من اهل الصین و الهند] امراءه فبغت فعلیها و علی الباغی بها القتل. (اخبار الصین و الهند ص 24 س 6).
آتش شهوت نسوزد اهل دین
باغیان را برده تا قعرزمین.
مولوی.
باغی. (ص نسبی) منسوب به باغ. متعلق بباغ. که در باغ باشد. غیر صحرائی:
بلبل باغی بباغ دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد.
منوچهری.
|| (اِ) عمارتی که در وسط باغ سازند و کلاه فرنگی نیز گویند. (ناظم الاطباء). اما به این معنی جای دیگر دیده نشد.
باغی. (اِخ) نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع: امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند... و این هر سه مرد مبارز بودند و عیار و دونده و طرار. (تاریخ بخارا ص 80). و کردک بنزدیک مقنعرفت و باغی که هم از ایشان بود در جنگ کشته شد و جبرئیل سرهای ایشان را به سغد برد. (همان کتاب ص 84).
باغی. (اِخ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی باختر برازجان و 5 هزارگزی راه فرعی برازجان به ریگ واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
باغی. (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 24 هزارگزی جنوب خاور اسفراین واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 258 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. اهالی آنجا در تابستان به کوه سارلی و سیاه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شیراز
شیراز. (اِخ) دهی است از بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنه ٔ آن 354 تن. آب آن از رودخانه ٔ چاف رود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
فرهنگ عمید
ظالم،
سرکش، نافرمان، گردنکش،
فرهنگ فارسی هوشیار
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی آزاد
باغِی، سرکش و نافرمان، ظالم، بغی کننده، ستمگر و متجاوز از حق (جمع: بَغاه)،
فرهنگ معین
[ع.] (اِفا.) سرکش، نافرمان. ج. بغاه.
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرکش، نافرمان، یاغی، ظالم،
(متضاد) رام، فرمانبردار، بستانی، بوستانی،
(متضاد) صحرایی، بیابانی
فارسی به عربی
حدیقه
معادل ابجد
1735